تبيين ثبات در افغانستان بر مبناي تئوري ثبات هژمونيك*
ثبات و امنيت و در مقابل بي ثباتي و ناامني يک امر نسبي است که از يک مکان به مکان ديگر ، از يک کشور به کشور ديگر و در انديشه هاي مختلف ، متفاوت مي باشد . موضوع ثبات و امنيت در هر کشوري به وضعيت ، استحکام ، قدمت و بنيان ساختارهاي داخلي آن کشور بستگي دارد . وجود ساختارها ، استحكام در ساختارها و بازدهي آنها در يک کشور در نهايت به استحکام ثبات و امنيت کمک مي کند و نبود ساختارها و عدم استحکام آنها نتيجه عکس يعني بي ثباتي در پي خواهد داشت .از آنجا که ثبات امر نسبي است،براي بررسي ميزان ثبات در يک کشور مي توان به يک بررسي تطبيقي دست زد. براي اين منظور مي توان ثبات در يک کشور را با ثبات در کشور ديگر سنجيد يا اينکه ثبات در يک کشور را در مقاطع زماني متفاوت در همان کشور با هم مقايسه کرد . در اين مقاله نوع دوم مقايسه ( مقايسه مقاطع زماني متفاوت در يك كشور ) مد نظر قرار دارد . سؤال اين مقاله اين است که چه عامل يا عواملي باعث به وجود آمدن ثبات نسبي در افغانستان پس از 11 سپتامبر 2001 شده است ؟ فرضيه ما براي پاسخ به اين سوال ، اين خواهد بود که مداخله نظامي ايالات متحده آمريکا در افغانستان به عنوان يک قدرت هژمون سبب بر قراري ثبات نسبي در اين کشور شده است .
از آنجا که افغانستان شرايط و ويژه گي هاي خاص خود را دارد ، لذا با توجه به شاهد زماني 11 سپتامبر به مقايسه اوضاع امنيتي افغانستان قبل و بعد از 11 سپتامبر پرداخته تا ميزان ثبات در اين کشور مورد تبيين قرار گيرد . حوادث 11 سپتامبر 2001 نقطه عطفي در تاريخ روابط بين الملل وتاريخ افغانستان است .اين کشور پيش از 11 سپتامبر يک کشور کاملاً بي ثبات و فاقد ساختارهاي لازم يک دولت – ملت بود. اما پس از 11 سپتامبر شاهد نوعي ثبات نسبي در افغانستان هستيم که تحت تاثير عوامل مختلفي شکل گرفته که مهمترين عامل آن مداخله ايالات متحده آمريکا در اين کشور مي باشد . براي تبيين ثبات در افغانستان از تئوري ثبات هژمونيک بهره گرفته ايم . براي توضيح بيشتر ابتدا به تئوري ثبات هژمونيک و ويژگي هاي قدرت هژمون (آمريکا ) مي پردازيم و سپس عوامل موثر در بي ثباتي افغانستان قبل از 11 سپتامبروسپس ثبات در افغانستان پس از 11 سپتامبرخواهيم پرداخت .
بهره اول: چار چوب نظري
در تحليل کلان رژيم هاي بين المللي دو تئوري کاربرد بيشتري دارد . يکي تئوري بازيها (Games Theory) و ديگري تئوري ثبات مبتني بر تهاجم « سيطره يا سرکردگي » (Hegemonic Stability Theory) .
در اين نوشتار سعي مي شود با توجه به تئوري هاي ثبات هژمونيک به بررسي و تبيين ثبات در افغانستان قبل و بعد از 11 سپتامبر پرداخته شود . طرفداران تئوري ثبات مبتني بر تهاجم يا سيطره استدلال مي کنند که اقتصاد آزاد در سطح جهان مستلزم يک قدرت مهاجم و غالب است . دنيا بايد داراي يک سر کرده يا رهبر باشد به نحوي که فقط سيطره خود را در سراسر جهان بگشايد و نظام جهاني يکساني ايجاد نمايد(کوهن،17:1384). تاکيد والتز بر نقش دولتها و قدرتها بزرگ در نظريه سيستمي او به خوبي نشان مي دهد که در سيستم بين الملل و سياست بين الملل مورد نظرش ، اين قدرتهاي بزرگ هستند که تقش اساسي در تعيين ساختار ها ايفا مي کنند . (ايکنبري،19:1382). کوهن که سهم زيادي در ارائه تئوري ثبات هژمونيک دارد معتقد است : « سيطره ضروري است چرا که ساختار تهاجمي قدرت به دست کشور واحد موجب ايجاد رژيم هاي بين المللي قوي مي شود ، رژيمي که قواعدش نسبتاً دقيق بوده و اطاعت مي شود . سلطه يک کشور واحد بردنيا اصل اساسي اين تئوري مي باشد»(همان:29). كيندل برگر نيز در اين زمنيه تصريح کرده است : « براي اينکه دنيا ثبات داشته باشد بايد يک ثبات دهنده وجود داشته باشد » ( همان:31).
از نظر کوهن رهبر يا قدرت هژمون بايد داراي شرايط و ويژگي هاي زير باشد:1-بر مواد خام کنترل داشته باشد .2- بر بازار بخصوص از لحاظ واردات کنترل داشته باشد و کالاهاي سايرکشورها را به بازار داخلي خود وابسته کند . 3-بر منابع سرمايه کنترل داشته باشد .4-بر کالاهايي که داراي ارزش افزوده بالا مي باشند كنترل داشته باشد . 5-داراي يک ايدئولوژي مردم پسند باشد . مانند حقوق بشر و دموکراسي و نبايد تبليغات نژاد پرستانه داشته باشد .6-بر تسليحات نظامي هسته اي کنترل داشته باشد . 7-قادر و مايل به رهبري باشد .8-اقتصاد ليبرال را ترويج و سياست هاي اقتصادي حمايتي و تعرفه ها را پيش گيري نمايد . 9-بر بازار سهام و نرخ ارز کنترل داشته باشد . 10-توانايي مديريت بحران و حل و فصل اختلافات بين کشورها و همچنين بين گروههاي مختلف در يک کشور را داشته باشد(Keohan,1989:15).
قوت رژيم به ميزان رعايت و اجراي قواعد رژيم و در واقع به قدرت دولتي بستگي دارد که رژيم را ايجاد مي کند . بر اساس تئوري ثبات هژمونيک قوت رژيم به قواعد و کالاي همگاني مربوط مي شود ، ولي مطابق تئوري بازيها اين قوت به تأمين و باز نگري منافع ملي بستگي دارد . مهمترين نقش قدرت هژمونيک ، ايجاد نظم و ثبات ، کمک به همکاري دولتها و ايجاد صلح و امنيت بين المللي است . مطابق اين نظريه، قدرت سيطره جو بايد ثبات سيستم را چنان حفظ کند که اقتصاد آزاد در دنيا « کالاي همگاني يا عمومي»ارائه دهد(Ibid:18). مهاجم نيات نفوذ و اهتمام خود را براي ايجاد رژيم هاي بين المللي به کار مي برد اما هدف اوليه قدرت سيطره جو همانا حمايت از منافع ملي خود مي باشد . در واقع سر کرده يا مهاجم (Hegemon) در درجه نخست خير عمومي (Public Goods) را برا ي منافع شخصي ايجاد مي کند . مثلاً در بحث رژيم هاي نقشي ادعا مي شود که پايين نگه داشتن قيمت نفت ممکن است به ضرر کشورهاي صادر کننده باشد ولي اکثر کشورها مصرف کننده اند ، لذا اين کالا در اختيار عموم قرار مي گيرد.
بنا به نظريه کوهن وگيلپن ، رژيم هاي بين المللي منازعات را تحديد نموده ، برابري را تضمين کرده و موجب تسهيل موافقت نامه ها مي شوند . گيلپن مي افزايد : اگر اقتصاد آزاد جهاني بخواهد بقا داشته باشد ، بايد رهبر ، سر کرده يا هژمون قادر و مايل باشد که به سرعت در مقابل تهديدهاي سيستم واکنش نشان دهد. مطابق اين استدلال ثبات سيستم ، يک متغير وابسته به قدرت و مهمتر از آن به تمركز قدرت است ، تمرکز قدرت منجر به ثبات سيستم مي شود حال آنکه انكسار قدرت به بي نظمي سيستم مي انجامد . از اين استدلال چنين استنباط مي شود كه همكاري نيز يك متغير وابسته به قدرت است چرا كه اين رهبر يا سركرده است كه رژيم هاي بين المللي را ايجاد كرده و موجب تسهيل همكاري مي شود(Gilpin,2000:20).
با توجه به اين تئوري مي توان گفت كه ايالات متحده آمريكا يك قدرت هژمون و ثبات دهنده مي باشد . در همين رابطه جوزف ناي مي گويد : آمريكا در گذشته رهبر نبوده اما اكنون قدرت ، توانايي و امكانات آن را دارد و ملزم به رهبري دنيا مي باشد(Nye,1999:29). در دوران جنگ سرد ، برتري آمريكا در رقابت با شوروي در تمامي زمينه ها به وضوح قابل رؤيت بود . بعد از جنگ سرد آمريكا با دخالت در بحران ناشي از جنگ داخلي يوگسلاوي ، ثبات را به اروپا باز گرداند . در آغاز هزاره سوم ، سقوط طالبان را ممكن ساخت و تمامي قدرتهاي جهان را به خلع سلاح عراق و سقوط صدام حسين مجاب نمود . به نظر مي رسد كه ساختار نظام بين الملل از خلصتي برخوردار است كه آمريكا را در جايگاه متمايز در مقايسه با ديگر كشورها ي برتر سيستم بين الملل قرار داده است . در مقطع كنوني بااين واقعيت مواجه هستيم كه آمريكا در جايگاهي است كه هيچ كشوري از آن بهره مند نيست و آن هم هژموني در صحنه روابط بين الملل است . اين خواست كشورها نيست كه جايگاه جهاني آنها را مشخص مي سازد بلكه واقعيت ماهيت قدرت كشورهاست كه سلسله مراتب را هستي مي بخشد . ميزان قدرت بازيگران بين المللي ماهيت ساختار نظام بين الملل را معين مي كند . با توجه به اين مسئله ايالات متحده با وقوف به توزيع قدرت در سطح جهان و به تبع آن جايگاه خود در تركيب نيروها ، به الگو سازي در سياست بين الملل مي پردازد (دهشيار ، 1381 : 19-118) .
نقش موثر ايالات متحده آمريكا در تصميم گيري هاي مهم سياسي، اقتصادي و نظامي بيانگر نقش گسترده اين كشور در صحنه سياست بين الملل مي باشد . روش هاي توسعه اقتصادي كه آمريكا آنها را در چارچوب تعاليم ليبراليسم مطلوب مي يابد ، به وسيله بانك جهاني و صندوق بين الملل پول كه بيشترين سهم در آن متعلق به آمريكا مي باشد ، ترويج و تشويق مي شوند كه اين در واقع همان پذيرش هنجارهاي تدريجي گرايي ، پندار اصلاح و تحول در بطن يك توازن سياسي مي باشد.درکنارنقش فعال تردرتصميم گيري هاي اقتصادي كه بازتاب توان اقتصادي 11تريليون دلاري و بودجه نزديك به 2/5 تريليون دلاري اين كشور است شاهد حضور گسترده تر و وسيع تر اين كشور در تعيين ماهيت سياسي كشورها و تغييرات نقشه سياسي جهان هستيم . اقداماتي كه استفاده از شوراي امنيت سازمان ملل متحد نقش مهمي در توجيه آنها دارد (دهشيار،1382 : 44) . حضور گسترده در تصميم گيريهاي سياسي و اقتصادي نيازمند قدرت نظامي مناسب مي باشد كه در اين مورد بايد پذيرفت كه آمريكا با بودجه نظامي بيش از 450 ميليارد دلاري تخصيص داده شده، در راستاي اهداف سياسي و اقتصادي عمل كرده است . بودجه نظامي آمريكا امروزه از مجموع بودجه نظامي ژاپن ( دومين ) ، آلمان ( سومين ) ،فرانسه ( چهارمين ) ، انگلستان (پنجمين ) ، ايتاليا ( ششمين) قدرت اقتصادی دنياو روسيه دارنده نزديك به 5000 كلاهك هسته اي و چين با بيش از يك ميليارد نفر جمعيت فزون تر است كه اين مسئله آمريكا را از نظر موقعيت و جايگاه جهاني در منزلتي قرار مي دهد كه هژموني اين کشور اجتناب ناپذير مي شود . افزايش حوزه نفوذآمريكا با توجه به گستردگي نقش اين كشور در حيطه هاي سياسي ، نظامي و اقتصادي كه نماد و تجلي هژموني آمريكا و همساني ساختار نظام بين الملل با الزامات و احتياجات اين كشور مي باشد ، چيزي است كه بسياري آن را جنگ بر عليه جهان مي دانند . علاوه براين ارزشهاي حاكم بر جهان تحت تاثير ارزشهاي آمريكا و تجليات هنجارها والگوهاي اين كشور مي باشد. قدرت اقتصادي و نظامي آمريكا سبب شده كه ارزشهاي آمريكا و الگوهاي زندگي در اين كشور مشروعيت بيش از اندازه اي به دست آوردند ( همان : 46-45) .
حوادث 11 سپتامبر كه واكنشي نسبت به ماهيت تك قطبي ساختار نظام بين الملل بود اين توجيه را براي آمريكا فراهم آورد كه آنچه را كه هنري كسينجر «اصل مشروع كننده نظام حاكم» مي نامد (دهشيار،42:1381) در چار چوب مبارزه با تروريسم تحقق دهد كه اين جايگزيني مطلوب براي سياست مبارزه با كمونيسم مي باشد تا در نتيجه نظم را اعاده كند. زيرا آمريكاي قدرتمند قادر خواهد بود محيط بين المللي را به گونه اي نظام دهد كه در بستر تأمين منافع اين كشور ، نياز هاي ديگر كشورها را هر چند بهره مند از قدرت كمتر تأمين گرداند . وقايع 11 سپتامبر نشان داد كه قدرت آمريكا آسيب پذير است اما در عين حال اين واقعيت را محزر كرد كه قدرت اين كشور به جهت طبيعت ساختار نظام بين الملل از اين توان مندي برخوردار است كه پي آمدهاي آسيب پذيري را كنترل و آن را به چارچوبي براي توجيه سياست هاي سلطه گرايانه خود تبديل كند .
بهره دوم: بي ثباتي در افغانستان قبل از 11 سپتامبر
افغانستان يكي از كشورهايي است كه در دهه ها و به ويژه سالهاي اخير دچار تغيير و تحولات مهمي شده و شايد كشوري باشد كه بيشترين نا امني و درگيري داخلي چه بين نيروهاي داخلي و چه بين نيروهاي خارجي را تجربه كرده است. كودتاي نظامي سردار داوود خان در سال 1975 ، هجوم شوروي در سال 1979 و اشغال اين كشور، دخالت ايالات متحده در مقابله با شوروي براي خروج نيروهاي اين كشور از افغانستان در راستاي دكترين سد نفوذ كمونيسم (Gontainment) ، جنگ داخلي بين گروههاي مختلف براي رسيدن به قدرت بعد از خروج نيروهاي شوروي از اين كشور ، دخالت كشورهاي همسايه و ديگر كشورهاي ماوراء منطقه و همچنين حمايت آنها از گروهها و قوميت هاي مختلف افغان ، به قدرت رسيدن طالبان ، اقدامات تروريستي شبكه القاعده و دخالت نظامي آمريكا مهمترين تحولاتي بوده كه در افغانستان روي داده است .
بي ثباتي در افغانستان قبل از 11 سپتامبر تحت تاثير دو دسته عوامل شكل گرفته است . يك دسته از اين عوامل تحت عنوان تاريخي و سنتي و دسته ديگر تحت عنوان ساير عوامل مورد بررسي قرار خواهد گرفت .
الف) عوامل تاريخي و سنتي
بی ثباتی در افغانستان امری ناشناخته نيست و در طول تاريخ،اين کشور با نوعی بی ثباتی روبه رو بوده است. ولی بی ثباتی وجنگ وجهاد در سه دهه اخير،در قالب های متفاوت اشغال،جهاد وجنگ داخلی،عوامل مشخص تری دارند. اگر بخواهيم نگاهی گذرا به عوامل تاريخی و سنتی بی ثباتی در افغانستان داشته باشيم سه عامل تعيين کننده تر خواهد بود:
1- قوميت
2- مذهب
3- ايرئولوژي
1- قوميت
در افغانستان قوميت هاي زيادي ( بيش از 50 قوميت ) با خصوصيات خاص قومي - زباني و سنت هاي ويژه شناسايي شده اند ، به طوري كه از اين كشور به نام موزاييك قوميت ها ياد كرده اند ( سجادي ، 1380: 52) .اين قوميت ها از گذشته های دور بر سر مسائل محيطي با هم درگير بوده اند . در اين ميان، چهار قوميت هر كدام در منطقه زيستي خاص خود به صورت متمركز استقرار يافته اند . قوميت پشتون در شرق و جنوب افغانستان به مركزيت شهرهاي قندهار و جلال آباد ، قوميت تاجيك در مناطق شمالي و غرب ، قوميت ازبك در منطقه مزار شريف و هزاره ها در منطقه مركزي هزاره جات ساكن هستند . شهر كابل پايتخت افغانستان را مي توان يك شهر چند قومي دانست كه به دليل پايتخت بودن ، امكان حضور امن تر همه اقوام را تسهيل كرده است (ملازهي ، 11:1383). مشكل قومي در اين كشور ، ناشي از واقعيت رشد سريع جمعيت در ميان قبايل پشتون و سرازير شدن آنها به ساير مناطق مجاور بوده است با شكل گيري قدرت متمركز تر در داخل افغانستان قبايل پشتون به نواحي مركزي - شمالي و جنوب افغانستان روي آوردند به طوري كه تضادهاي قومي در همين زمان در افغانستان تشديد شد . سياست اميرعبدالرحمن خان عيني ترين نمونه از سياست های قومي است كه قوميت مسلط را بر ساير قوميت ها تحميل مي كند. اهميت مسئله قومي در افغانستان در آن است كه در دهه هاي اخير به خصوص بعد از كودتاي ماركسيستي نور محمد تركي و اشغال افغانستان به وسيله ارتش سرخ شوروي و شكل گيري جهاد ، قوميت هاي غير پشتون در موقعيت جديدتري قرار گرفتند و با حضور مؤثر در امر جهاد به سطحي از آگاهي قومي رسيدند كه مطالبات آنها از قدرت غير قابل انكار شد . سه قوميت تاجيك ، ازبک و هزاره خواهان سهم مناسب خود از قدرت شدند و اين در حالي بود كه قوميت پشتون چنين مطالباتي را رسميت نمي شناخت . بنابر اين تضاد بين قوميت ها و تلاش آنها برا ي كسب قدرت يا سهيم شدن در قدرت سبب افزايش دامنه تضادها و درگيري های مسلحانه ، ترور شخصيتها ، عمليات انتحاري و ... در طي ساليان پس از خروج نيروهاي شوروي از افغانستان شد ( شفيعي ، 1383 : 33) . با ظهور طالبان در سال 1996 تضادهاي قومي در تحولات افغانستان شكل تازه اي به خود گرفت . از اين به بعد تحولات افغانستان ديگر به درون اين كشور محدود نماند ، طالبان نه تنها كشورهاي همسايه بلكه نظام بين الملل را با بي ثباتي روبه رو ساخته بود . بنابراين عامل قوميت يكي از مهمترين عوامل مؤثر در بي ثباتي افغانستان قبل از 11 سپتامبر محسوب مي شود .
2- مذهب
عقايد و باورهاي متفاوت همواره يكي از عوامل بحث برانگير و چالش انگيز بين گروهها با مذاهب متفاوت بوده است . در افغانستان عامل مذهب نيزيكي از عوامل بي ثباتي در اين كشور شناخته مي شود . هزاره هاي شيعه و پشتونهاي سني مذهب همواره با هم در رقابت بوده اند . تضادهاي مذهبي در بين قوميت ها و گروههاي مختلف افغاني نه تنها به اختلافات و درگيريهاي داخلي اين كشور دامن زده بلكه كشورهاي همسايه را نيز تحت تأثير خود قرار داده و حمايت كشورهاي همسايه و ديگر كشورها را از هم كيشان خود سبب شده است .دست كم در دو مقطع عامل مذهب پر رنگ تر از ديگر عوامل بي ثباتي در افغانستان بوده است : يكي سياست مذهبي دوران امير عبد الرحمن خان كه قوميت مسلط پشتون سني مذهب را بر ساير قوميت ها تحميل كرد . اين مسئله به سلطه طلبي بر ديگر قوميت ها به ويژه هزاره هاي شيعه انجاميد ( عبدالله خاني،1384 : 79-77). ديگري دوره طالبان كه عامل مذهب براي مردم افغانستان مشكل ساز شد و ساير گروههاي افغاني تحت ظلم وستم طالبان به كشورهاي همسايه پناهنده شدند . در اين دوره باز هم شيعيان بيشتر تحت فشار قرار گرفته و به ناچار راه ايران را در پيش گرفتند . بنابراين در هر كدام از اين دوره ها ايران به گونه اي با مشكلات افغانستان درگيربوده است . شيعيان همواره در تلاش بوده اند تا سهم مناسبي از قدرت را داشته باشند ولي در اكثر مواقع با مقاومت گروههاي سني مذهب مواجه شده اند . در نتيجه رقابت بين مذاهب شيعه و سني كه حمايت هم كيشان آنها ( ايران از شيعيان- عربستان ، امارات و پاكستان از سني ها ) در جهت دستيابي به قدرت يكي ديگر از عوامل بي ثباتي در افغانستان به شمار مي رود ( زارعي، 1385: 72).
3- ايدئولوژي
سومين عامل بي ثبات كننده افغانستان كه در عمل مي توانسته است ثبات همسايگان و منطقه را نيز بر هم بزند ، تضادهاي ايدئولوژيك در اين كشور به خصوص بعد از كودتاي نظامي سردار داوود خان در سال 1975 بوده است . تحولات بعد از كودتاي چپ ناسيونالسيتي داوود خان ، افغانستان را تحت تاثير ايدئولوژي هاي متضاد قرار داد . ناسيوناليسم ، اسلام و ماركسيسم در اين دوره در افغانستان وارد رقابت سختي شدند . كودتاي بعدي ماركسيستي ، جنگ ، جهاد و اشغال روندي است كه تا امروز در افغانستان تداوم يافته است . هر گاه از نظر ايدئولوژيك به تحولات افغانستان نگاه كنيم بحث هاي متنوعي وجود خواهد داشت . واقعيت مهم در اين خصوص آن است كه در هر دوره اي كه يك ايدئولوژي خاص در كابل در موضع مسلط قرار گرفته است نوعي چالش در افغانستان با قابليت انتقال آن به ديگر كشورها شكل گرفته است . چالش هاي ايدئولوژيك در افغانستان به سه شكل ؛ چالش ناسيوناليستي ( تقويت ناسيونالسيم پشتون)، چالش اسلامي ( تضاد شيعه و سني ) و چالش ماركسيستي ( كودتاي ماركسيستي و اشتغال خارجي ) وجود داشته است(ملازهي،همان:17).
چالش ناسيوناليستي باعث تقويت ناسيوناليسم پشتون مي شد و پاكستان و افغانستان را رو در روي هم قرار مي داد . به ويژه كه پشتونها مسئله خط ديوراند كه قبايل پشتون را به دو بخش تقسيم كرده است را تا كنون نپذيرفته اند و همواره ادعاي تحميلي بودن اين خط مرزي را دارند . چالش اسلامي كه باعث تشديد اختلافات بين شيعه و سني شد كه برآيند اين اختلافات ظهور طالبان بود . ديدگاه جزمي طالبان منشاء چالش جدي ايدئولوژيك در افغانستان و به ويژه با جمهوري اسلامي ايران بود . طالبان تضادهاي آشكاري با مكتب شيعه داشت ، زيرا اين گروه متأثر از تعاليم مكتب ديوبندی در پاكستان و وهابيت در عربستان ، در اساس مسلمان بودن تشيع شك دارد ( عبدالله خاني ، همان: 99-98) .كودتاي ماركسيستي در افغانستان نيز زمينه را براي هجوم ارتش سرخ شوروي به اين كشور فراهم آورد كه منجر به اشغال اين كشور شد . اين مسئله سبب رويارويي ايدئولوژي هاي ماركسيستي و اسلامي شد . به ويژه كه اشغال افغانستان توسط شوروي، مقاومت آمريكا و تلاش اين كشور را براي خروج نيروهاي شوروي از افغانستان در پي داشت و بدين ترتيب افغانستان صحنه رقابت بين دو قدرت شرق و غرب با گرايشهاي ماركسيستي و ليبراليستي شد . علاوه بر اين ، پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و سياستهاي انقلابي ايران در جهت حمايت از مسلمانان در تمام نقاط جهان سبب قرار گرفتن دين اسلام در تقابل با دو ايدئولوژي ماركسيستي و ليبراليستي شد . بنابراين عامل ايدئولوژي نيز در كنار عوامل قومي و مذهبي يكي از عوامل سنتي بي ثباتي در افغانستان قبل از 11 سپتامبر به شمار مي رود .
ب ) ساير عوامل
بی ثباتی در افغانستان را می توان از زوايای ديگر نيز مورد بررسی قرار داد.در اين خصوص مسائلی وجود دارد که در بی ثباتی افغانستان نقش مهمی ايفا کرده اند و در آينده ای قابل پيش بينی، بعضی از آنها به احتمال زياد تداوم خواهد داشت. در اين باره دو عامل از اهميت بيشتری برخوردار بوده اند:
1- مواد مخدر
2-عدم وجود يك دولت مركزی نيرومند
الف – فقدان مسئوليت بين المللي
ب) مداخله خارجي
ج) ويراني نظام آموزشي
1- مواد مخدر
علاوه بر عوامل سنتي و تاريخي بي ثباتي در افغانستان،عوامل ديگري نيز در بي ثباتي افغانستان نقش عمده اي داشته اند . يكي از اين عوامل كشت مواد مخدر در اين كشور مي باشد . افغانستان كشوري است كه حدود 75 درصد از كل مواد مخدر دنيا را تأمين مي كند . در حال حاضر چيزي بيش از 3500 تن مواد مخدر در اين كشور توليد مي شود كه نظارت بر مناطق كشت و توليد مواد در افغانستان كاري بسيار دشوار بوده و خواهد بود . قاچاق و ترانزيت مواد مخدر ، يك منبع مالي با درآمد بالا براي گروههاي افغاني به ويژه طالبان به شمار مي رود . در اين واقعيت نمي توان شك كرد كه طالبان از مواد مخدر در جهت تثبيت قدرت خود بهره گرفتند . اگر چه آنان به لحاظ ايدئولوژيك نمي توانستند حامي قاچاق مواد مخدر باشند . افغانستان به دليل محدوديت حوزه قدرت دولت مركزي براي مبارزه با قاچاق و كشت خشخاش با ناكامي روبه رو بوده است . همچنين گروههاي مسلح افغاني تلاش مي كنند تا وضعيت بي ثباتي را حفظ كنند، زيرا اكثر اين گروهها خود توليد كنندگان و سرمايه گذاران در تجارت مواد مخدر هستند. بر همين اساس زمين هاي زير كشت خشخاش در افغانستان در حدود 30 هزارو 750 هكتار است . افغانهاي خشخاش كار اصولاً كشت خشخاش را يك فعاليت اقتصادي و شايد تنها منبع درآمد زائي خود تلقي مي كنند . از اين رور آنها در قبال كشت خشخاش برداشتي متفاوت از ديگران دارند و آن را هم رديف ساير محصولات كشاورزي چون گندم به حساب مي آوردند (www.did.ir). بنابراين مواد مخدر به عنوان تامين كننده منابع مالي گروههاي مختلف به ويژه تروريست ها يكي از مهمترين عوامل ناامني در افغانستان قبل از 11 سپتامبر مي باشد .هرچند که مواد مخدر و افزايش توليد آن يکی از عوامل بی ثباتی افغانستان پس از 11سپتامبر بوده و در آينده نيز خواهد بود.
2- عدم وجود يك دولت مركزي نيرومند
نبود يك دولت مركزي نيرومند در افغانستان يكي از مهمترين عوامل بي ثباتي اين كشور بوده است .تحت تاثير نبود يك دولت مركزي مشكلات ديگري نظير فقدان مسئوليت بين المللي ، مداخله خارجي ، ويراني نظام آموزشي و ... نيز در افغانستان شكل گرفته اند كه خود نيز در بي ثباتي اين كشور بي تأثير نبوده اند . وجود يك دولت مركزي بر آمده از نيروها و گروههاي مختلف كه هر گروه يا قومي با ويژگيهاي خاص خود سهم مناسبي در قدرت داشته باشند مي تواند به عنوان اهرم ثبات دهنده و خالق امنيت در هر كشوري عمل كند . تشكيل حكومت از راه انتخابات آزاد با مشاركت آزادانه مردم ، انتقال آرام قدرت از يك گروه يا حزب به گروه يا حزب ديگر ضامن ثبات و همزيستي مسالمت آميز بين گروههاي قومي ، مذهبي و سياسي مختلف در يك كشور مي باشد . زماني كه يك دولت ملي نيرومند زمام امور را در يك كشور در دست داشته باشد مي تواند تمام جريانهاي داخلي اعم از اقتصادي ، سياسي، نظامي و ... راكنترل نمايد . در چنين شرايطي دولت مركزي داراي اقتدار و استقلال بوده و همچنين واجد مسئوليت بين المللي خواهد بود يعني توان اجراي قوانين و مقررات را به نحو مطلوب داشته باشد و مهارت لازم را براي مهار اپوزيسيون داخلي دارا باشد . به عبارت ديگر يك دولت و حكومت داراي قابليت هاي (Capacity) استخراج ، توزيع ، نفوذ و مشاركت وهمچنين واجد مشروعيت باشد . ديگر اينكه در سطح نظام بين الملل نه فقط از نظر حقوقي ، بلكه از نظر سياسي داراي قدرت بوده و بتواند استقلال خود را در ارتباط با ديگر كشورها حفظ كرده و از دخالت ديگر كشور ها در امور داخلي خود جلوگيري نمايد. همچنين از نظر حقوق بين الملل ، حقوق ديگر كشورها را به رسميت شناخته و پايبند به قوانين، مقررات و معاهدات بين المللي باشد . بنابراين بايد گفت كه كشور افغانستان تا قبل از 11 سپتامبر فاقد دولت مركزي نيرومند بود . گروهها و قوميت هاي مختلف در اين كشور هر يك خود را محق تشكيل دولت و اعمال حاكميت بر ديگر گروهها مي دانستند . همچينين هر كدام ازاين گروهها از سوي كشوري كه با آن داراي عقيده و منافع مشترك بوده و يا تأمين كننده منافع همديگر بودند، حمايت مي شدند كه اين خود زمنيه مداخله خارجي را در اين كشور فراهم كرد كه نتيجه ای جز گسترش بي ثباتي به دنبال نداشت. بروز كودتاي هايي كه از خارج از كشور هدايت مي شدند، اشغال توسط شوروي ، مداخله پاكستان ، عربستان و... ، حمله نظامي ايالات متحده و ... نمونه هايي از مداخلات خارجي است كه ناشي از اوضاع داخلي افغانستان به وقوع پيوسته اند .
تحت تاثير نبود دولت مركزي ، نهاد ها و ابزارهاي لازم براي تشكيل دولت و حكومت ( مثل انتخابات ) نيز وجود نداشت. آنچه در بين گروههاي افغان تعيين كننده بود ، ميزان و تعداد نيروهاي هر گروه و تسليحات آنها بود كه قدرت و حيطه توانايي آنان را در قدرت مشخص مي كرد. وضعيت بي دولتي يا دولت ورشكسته در افغانستان سبب شد تا كشت خشخاش در اين كشور نهادينه شود و اقتصاد افغانستان به در آمد ناشي از توليد مواد مخدر وابسته شود . به عبارت ديگر اقتصاد ضعيف و ورشكسته افغانستان ، مردم اين كشور را برآن داشته تا درغياب بخش صنعت،كشاورزي و بازرگاني فعال،به توليد موادمخدر به عنوان محصول پردرآمد روي آوردند(www.did.ir) .
بي دولتي و سالها جنگ، باعث ويراني نظام آموزشي افغانستان شد . شاخص آموزرش در اين كشور از جمله پايين ترين شاخصها در جهان است . تعداد زيادي از دانش آموزان يا از كشور گريخته اند يا به مشاغل ديگري روي آورده و يا در جنگ كشته شده اند . در طي سالهاي جنگ در برنامه هاي آموزشي و درسي بازنگري صورت نگرفته و هيچ گونه كار آموزشي نويني ارائه نشده است . ويراني نظام آموزشي و كمبود امكانات و فضاي آموزشي باعث گرايش دانش آموزان و جوانان به مسائلي چون كشت و قاچاق موادمخدر ، قاچاق اسلحه و... شده است كه اين امر خود سبب بي ثباتي شده و آينده اين گروهها را به يأس مبدل مي سازد (عبدالله خاني ، همان : 130).
بنابراين عدم وجود دولت مركزي و ملي صاحب نفوذ كه بتواند در ميان همه گروههاي افغان نفوذ داشته باشد، به مسائل كشور آگاه باشد ، سطح توقعات و انتظارات مردم را بشناسد ،توان به كار گيري نخبگان ابزاري گروههاي مختلف و تجميع آنها در سطوح بالاي حكومتي و دولتي داشته باشد ، ضمن شناخت گروههاي نفوذ و اپوزيسيون داخلي و تعامل با آنها ، آنها را در جهت سياستهاي ملي به كار گيرد ، زمينه ها و كانونهاي بي ثباتي را بشناسد و راهكارهاي مناسب براي مهار و مديريت آنها را اتخاذ نمايد ، با انتخاب يك ديپلماسي فعال و سياست خارجي عمل گرايانه با برقراري روابط دو جانبه و چند جانبه با ديگر كشورها و پيوستن به اتحاديه ها و سازمانهاي منطقه اي و بين المللي نيازهاي داخلي را تامين نمايد ، منابع و امكانات مادي را در جهت نيازهاي جامعه توزيع نمايد و ... يكي از مهمترين عوامل در افغانستان قبل از 11 سپتامبر بوده است .
بهره سوم) ثبات در افغانستان پس از 11 سپتامبر
حادثه 11 سپتامبر 2001 و حمله انتحاري منسوب به القاعده به برج هاي دوقلوي تجارت جهاني و مقر پنتاگون در واشنگتن يك حادثه مهم و نقطه عطفي در تاريخ روابط بين الملل محسوب مي شود . وقايع 11 سپتامبر نشان داد كه قدرت آمريكا آسيب پذير مي باشد اما در عين حال اين واقعيت را محرز كرد كه هژموني آمريكا اجتناب نا پذير است و بسياري از كشورها مي بايستي بين گزينه هاي متفاوت زندگي گزينه مبتني بر تعاليم و نگرش هاي سياسي مورد حمايت آمريكا را انتخاب كنند . يكي از مهمترين پيامدهاي حادثه 11 سپتامبر در افغانستان تجلي يافت . اين كشور اولين صحنه اي بود كه روند مداخله گرايي ايالات متحده آمريكا را پس از حادثه 11 سپتامبر تجربه نمود. پيامدهاي مداخله نظامي آمريكا در افغانستان پس از عمليات انتحاري 11 سپتامبر را مي توان به صورت زير برشمرد . تحولاتي باعث برقراري ثبات نسبي در افغانستان شده و نويد آينده بهتري را در اين كشور مي دهد . اين پيامدها عبارتند از:
1-حذف طالبان از قدرت
2- توزيع قدرت در افغانستان و تاثير بر رفتار بازيگران داخلي
3-ايجاد ساختارها و نهادهاي لازم براي تشكيل دولت
4-گسترش روابط افغانستان با ديگر كشورهاو سازمان های بين المللی
1- حذف طالبان از قدرت
نخستين پيامد مداخله آمريكا در افغانستان پس از 11 سپتامبر ، حذف طالبان از قدرت و فروپاشي مقرهاي نظاميان سازمان القاعده بوده است. حكومت طالبان كه از زمان به قدرت رسيدن در سال 1966 ، كشوهاي همسايه و نظام جهاني را از طريق صدور مواد مخدر ، جلوگيري از ورود آب رودخانه هاي مرزي به كشورهاي همجوار ، كشتار وسيع شيعيان و گسيل نيروهاي مخرب و تروريست با بي ثباتي رو به رو ساخته بود ، بدون برخورد با واكنش منفي كشورهاي متضرر شده به ثبات زدايي در منطقه ادامه داد تا سر انجام آمريكا با توسل به قدرت نظامي وبه دنبال بمباران يك ماهه سقوط طالبان را ممكن ساخت ( ستاري ، 27:1381). در مبارزه با طالبان و تروريسم تمام قدرتهاي بزرگ دنيا با ايالات متحده همراه شدند و ايالات متحده با استفاده از مدل « غافلگيري سه جانبه »به مبارزه عليه طالبان اقدام كردند . بعد اول مدل سه جانبه ، ايفاي كار كرد برتر و موثر هوايي توسط آمريكا در راستاي درهم كوبيدن قابليتهاي نسبي طالبان ، فرسايش روحي - رواني نيروهاي آن و در نتيجه ريزش و تجزيه اين گروه بود . بعد دوم ، بهره برداري از نيروهاي ائتلاف شمال در جهت بسط دامنه تصرفات و باز پس راندن طالبان از مناطق شمالي ، بعد سوم راهبرد «انهدام از درون » يا متلاشي ساختن طالبان از طريق فعال نمودن مخالفان اين گروه كه از نژاد پشتون مي باشند و در اين زمينه مي توان به تحريك و ورود ژنرال عبدالحق ، از فرماندهان پشتون مخالف طالبان ، به افغانستان توسط آمريكا با هدف تجزيه نيروهاي طالبان اشاره كرد . به اين ترتيب ايالات متحده در مدت كوتاهي طالبان را از صحنه قدرت افغانستان حذف كرد . آمريكا پس از فروپاشي سيستم دو قطبي ، مطابق دكترين نظم نوين جهاني ، جهان را تابع يك نظم سلسله مراتب فرض مي كند كه در آن آمريكا تنها ابر قدرت جهاني تلقي مي شود . جهاني كه به گفته بوش پدر ، حاكميت قانون درآن جاي قانون جنگل را مي گيرد (همان : 43-37 ). بنابراين سقوط طالبان بر اثر مداخله نظامي آمريكا در افغانستان خود زمنيه را براي برقراري آرامش در اين كشور فراهم كرد.
2- توزيع قدرت در افغانستان و تاثير بر رفتار بازيگران داخلي
يكي ديگر از پيامدهاي مداخله امريكا در افغانستان ، توزيع قدرت و تأثير بر رفتار بازيگران و گروههاي داخلي افغانستان مي باشد كه مهمترين مسئله در ارتباط با موضع اين نوشتار مي باشد . آمريكا با ورودش به افغانستان در شكل يك قدرت هژمون ظاهر شد و پيامد اين مداخله استقرار نظم در افغانستان در شكل ثبات هژمونيك بود . زيرا در چار چوب تئوري ثبات هژمونيك ، رفتار بازيگران توسط قدرت هژمون تعيين مي شود و قدرت هژمون مسئول تأمين ثبات و امنيت است . قبل از 11 سپتامبر ، بازيگران داخلي در افغانستان تنها با اسلحه و گلوله با هم سخن مي گفتند . به عبارتي زبان ديپلماتيک در تعامل گروههای رقيب در افغانستان در جهت كسب قدرت يا سهيم شدن در قدرت ، جنگ مسلحانه بود . اما پس از 11 سپتامبر و مداخله آمريكا در افغانستان رفتار بازيگران داخلي دستخوش تغيير و تحول شد به صورتي كه اين بازيگران ، در پي كسب قدرت به شيوه هاي مسالمت آميز روي آوردند و اين رويكرد كه « قدرت از لوله تفنگ بيرون مي آيد » كم رنگ شد . متأثر از اين مسئله گروههاي داخلي افغانستان سه عامل را در بقاي سياسي خود و كسب قدرت مؤثر دانستند . سازماندهي تشكيلاتي در شكل ايجاد حزب ،عضو گيري در ميان طيف نخبگان جامعه افغانستان ، نزديكي به ايالات متحده آمريكا به عنوان مرجع اصلي توزيع قدرت و نفوذ در افغانستان ( شفيعي ،37:1383) .
پيش از 11 سپتامبر به جاي حزب ، گروههاي مسلح وجود داشت و به جاي سرمايه گذاري روي نخبگان بر روي كساني سرمايه گذاري مي شد كه توان جنگيدن داشته باشند . حركت از نظامي گري به سمت مذاكره و فعاليت هاي سياسي باعث شكل گيري چند نوع از جريان های قدرت در افغانستان شد كه عبارتند از: جريان هاي فرد محور ، قوميت محور ، مذهب محور ، فرب محور و انديشه محور . تفاوت اين جريانها با جريانهاي پيشين در روش مبارزاتي آنها براي كسب قدرت نهفته است . درحاليكه پيش از اين درگيري های نظامي و فعاليتهاي مسلحانه شكل معمول رفتار گروههاي رقيب در جهت كسب قدرت و تعامل با هم بود ( شفيعي ، 1382 : 35) .
3- ايجاد ساختار ها و نهاد هاي لازم براي تشكيل دولت
مداخله آمريكا در افغانستان علاوه بر سقوط طالبان و تأثير بر رفتار بازيگردان داخلي ، زمينه هاي لازم را براي تشكيل دولت ملي در افغانستان فراهم كرد. تشكيل لويه برگه، تصويب قانون اساسي ، برگزاري انتخاب سراسري پارلمان و رياست جمهوري و تشكيل دولت منتخب مردم در نتيجه تلاش امريكا صورت گرفت كه پيامد آن برقراري ثبات نسبي در كشور بود. در اجلاس بن ساختار قدرت موقت براي افغانستان مورد توافق قرار گرفت . تشكيل سه نهاد با توجه به شرايط و ويژ گيهاي خاص افغانستان و راهكارهاي آنها نيز در اجلاس بن مورد بررسي قرار گرفت . اين سه نهاد عبارت بودند : از لويه برگه( مجلس سنتي افغان ها با مسئوليت تدوين و تصويب قانون اساسي جديد ) ، رئيس جمهور و كابينه ، مجلس ملي. شكل گيري اين نهاد ها از طريق برگزاري ساز و كار دموكراتيك انتخابات و رعايت اصول دموكراتيك مورد توافق قرار گرفت . ساز و كار ديپلماتيک در تمامي مراحل نهاد سازي تحت تأثيرقدرت هژمون حاكم بوده است. تركيب دولت جديد افغانستان به روشني نشان مي دهد كه توازن قومي - مذهبي قدرت مورد توجه بوده است ، تا آنجا كه براي هر يك از اقليت هاي بلوچ و تركمن با حدود يك صد هزار نفر جمعيت ، يك وزير در كابينه منظور شده است . همه قوميت ها و مذاهب سهم خود را از كابينه دريافت كرده اند . كابينه افغانستان فراقومي ، فرا مذهبي و فراجناحي است و تنها خط فكري است كه ويژگي آن محسوب مي شود (Johnson 2006 : 3-4) .
افغانها تا قبل از 11 سپتامبر انتخاباتي نداشتند و جا به جايي قدرت به صورت ناآرام ، با خشونت فيزيكي و حذف رهبران پيشين توسط رهبران جديد صورت مي گرفت. در حاليكه پس از آن در برگزاري انتخابات به طور نسبي موفق عمل كردند. زنان كه به طور كامل از حضور در اجتماع طرد شده بودند به فعاليت هاي سياسي راه يافتند و به طور گسترده اي در انتخابات پارلماني و رياست جمهوري شركت كردند . در انتخابات رياست جمهوري يك زن ( دكتر مسعوده جلال ) نامزد رياست جمهوري شد ، سه نفر زن نيز به كابينه دولت جديد افغانستان راه يافتند . روند موجود در افغانستان نيز به گونه اي پيش مي رود كه با مذاكره و يافتن راه حل سياسي ( توسط دولت مركزي ) به تضاد طالبان (طالبان ميانه رو) با دولت مركزي پايان دهند ، تا با كنار گذاشتن سلاحهاي خود و تشكيل حزب در روند سياسي كشور شركت نمايند ( عبدالله خاني، همان : 197 – 195) . بنا براين آنچه كه در افغانستان پس از مداخله آمريكا روي داد نشان دهنده رهبري و قدرت ايالات متحده در نظام بين الملل است كه به رفع بحرانهاي موجود اقدام مي نمايد . ايلات متحده با توجه به قدرت رهبري كه دارد مي تواند نظم مورد نظر را در جهان حاكم سازد در حاليكه برخي از كشورها از برقراري نظم در مرزهاي خود عاجز و نا توان هستند .
4- گسترش روابط افغانستان با ديگر كشورها و سازمان ها
در زمينه روابط بين الملل تحولات عمده اي در مناسبات افغانستان با نظام بين الملل و بازيگران فعال در آن (كشورها ،سازمان ها و....) صورت گرفته است . مراودات ديپلماتيك در افغانستان گسترش يافته و سران ديگر كشورها از افغانستان ديدار مي كنند كه اين مسئله زمنيه را براي گسترش روابط افغانستان با ديگر كشورها فراهم مي كند . در حاليكه قبل از 11 سپتامبر نبود يك دولت مركزي كه از سوي همه كشورها به رسميت شناخته شده باشد ؛ مانع از برقراري روابط ديگر كشورها با افغانستان شده بود . قبل از 11 سپتامبر هدف بسياري از كشورها مداخله در افغانستان و تامين منافع خود بود ولي اكنون در چهار چوب روابط رسمي و ديپلماتيك ، مراودات افغانستان با ديگر كشورها جريان مي يابد . بعد از برقراري ثبات نسبي ، نمايندگي هاي افغانستان در سازمان ملل و مؤسسات تخصصي آن و ساير سازمانهاي بين المللي و برعكس نمايندگي هاي سازمان هاي بين المللي در افغانستان تقريباً فعال شده است .از طرف ديگر افغانستان با عضويت در سازمان هاي همكاري منطقه اي سعي در گسترش مناسبات خود با همسايگان و كشورهاي منطقه دارد . اين كشور در اجلاس چهاردهم سران سارك (Saarc) كشورهاي جنوب آسيا به عضويت كامل اين سازمان پذيرفته شد (www.bbc.co.uk) .اين مسائل خود نشان از وجودثبات در افغانستان پس از تحولات شكل گرفته در اين كشور پس از 11 سپتامبر دارد چيزي كه تا قبل از اين تاريخ به دليل بي ثباتي و نا امني در افغانستان نادر بود و يا اصلاً وجود نداشت .
نتيجه گيري
با توجه به تحولات حادث شده و شكل گيري روند جديد در افغانستان ، با نگاهي تطبيقي به رويدادها و تحولات سياسي اين كشور قبل و بعد از 11 سپتامبر 2001 مي توان گفت كه دخالت نظامي ايالات متحده آمريكا در افغانستان تا حدودي ثبات نسبي را براي اين كشور به ارمغان آورده است . زيرا قبل از 11 سپتامبر تمامي گروههاي افغاني با يكديگر درگير جنگ مسلحانه بودند و ائتلافهاي موقتي هم تنها به خاطر وجود منافع و اهداف مشترك شكل مي گرفت. طرق مسالمت آميز ديپلماتيك بي معني بود . اما پس از 11 سپتامبر تحت تاثير مداخله نظامي آمريكا اوضاع افغانستان به گونه اي ديگر رقم خورد. نشستهاي ويژه اي براي شكل گيري ساختار جديد قدرت ، بازسازي افغانستان ، كمك هاي اقتصادي به اين كشور و شركت در برنامه هاي توسعه زير بنايي افغانستان در اجلاسي چون بن ، توكيو، برلن ، دهلي نو برگزار شد ، نهادهاي مشروعيت دهنده قدرت بعد از سقوط طالبان مشخص شدند ( لويه برگه ، رئيس جمهور و كابينه، مجلس ملي )، زنان اجازه شركت در فعاليت هاي سياسي را به دست آوردند . به طور كلي نهادها و ابزارهاي لازم براي جابجايي قدرت به صورت آرام و دموكراتيك در افغانستان شكل گرفت ، تمامي گروهها حتي گروههاي كوچك در كاببنه حضور يافتند ، شرايط براي شكل گيري احزاب و عضو گيري در ميان نخبگان افغانستان فراهم شده است، تقريبا راههاي مسالمت آميز ، مذاكره و ... جاي مبارزات مسلحانه را گرفته است. دولت جديد در تلاش است تا با پايان دادن به تضادهاي برخي گروهها نظير طالبان ميانه رو ، آنها را به شركت در روند سياسي كشور مجاب نمايد . اوضاع تقريبا با ثبات افغانستان سبب شده تا بسياري از آوارگان افغاني كه در كشورهاي همجوار هستند به كشورهاي خود باز گردند. فعاليت هاي فرهنگي و آموزشي رونق تازه اي به خود گرفته، روابط افغانستان با كشورهاي ديگر گسترش يافته، در نظام بين الملل كشور افغانستان اعتبار تازه اي پيدا کرده است.
تمام اين مسائل بدون شك تحت تأثير ايالات متحده آمريكا و سيطره اين كشور صورت گرفته است. حضور آمريكا به عنوان قدرت هژمون و مجري نظم نوين جهاني باعث ايجاد شرايط و ساختار جديد در افغانستان شده و نظم خاصي را در اين كشور حاكم ساخته است . در صورت خروج آمريكا از افغانستان اين احتمال وجود دارد كه شرايط در اين كشور به قبل از 11 سپتامبر باز گردد . در نتيجه اين سيطره و هژموني ايالات متحده است كه چنين وضعيتي را در افغانستان رقم زده است و نه چيز ديگر .
فهرست منابع
-ايكنبري ، جي جان (1382) . تنها ابر قدرت ، هژموني آمريكا در قرن 21. ترجمه عظيم فضلي پور . تهران : موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر .
-ستاري ، سجاد (1381). « مداخله گرايي در افغانستان : ملاحظات و منافع راهبردي امريكا » .فصلنامه مطالعات منطقه اي ، اسرائيل شناسي امريكا شناسي . مركز پژوهش هاي علمي و مطالعات استراتژيك خاور ميانه . ج 11.
-سجادي ، عبد القيوم (1380) . « جامعه شناسي سياسي افغانستان – قوم – مذهب – حكومت ». قم : بوستان كتاب .
-دهشيار ،حسين (1381) . سياست خارجي آمريكا و هژموني . تهران : انتشارات خط سوم .
-دهشيار ، حسين (1382) . سياست خارجي امريكا در آسيا . تهران : موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر .
-زارعي ، بهادر (1385) . نگرشي بر سياست خارجي ايران در منطق ژئوپتيكي خزر و آسياي جنوبي . تهران : انتشارات بهمن برنا .
-زال پور،خسرو(1384).نظام امنيت دسته جمعی و سازمان ملل متحد:
www.farsnews.net/printable.php?nn=8412240120
-شفيعي ، نوذر (1382) . « جغرافياي قوي افغانستان و مسائل سياسي و امنيتي آن پس از اجلاس بن » . فصلنامه جغرافياي نظامي و امنيتي . سال اول.ش3.
-شفيعي ، نوذر (1383) . « بازي قدرت در افغانستان ، اهداف و الگوهاي رفتاري » . مجله سياست دفاعي . ش 3.
-شفيعي ، نوذر (1383) .« دولت سازي در افغانستان» . فصلنامه مطالعات سياسي روز . اداره سياسي ستاد نمايندگي ولي فقيه در سپاه پاسداران . ش 4 .
-عبد الله خاني ، علي ( 1384 ) كتاب امنيت بين الملل (3) : فرصت ، تهديدها و چالش هاي فراروي جمهوري اسلامي ايران . تهران : موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر .
-کوهن،رابرت(1384).«اقتصاد سياسي بين المللي ومطالعه سياست جهاني».مجله اقتصاد سياسي.ش9.
-ملازهي ، پير محمد (1383) . « ثبات در افغانستان ونقش آن بر امينت ملي ايران ». كتاب آسيا (3) : ويژه افغانستان پس از طالبان . تهران :موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر .
-نو انديش (21/4/1382) . افغانستان از كشت جايگزين استفاده نخواهد كرد:
www.did.ir/document/index.fa.asp?cn=rp 00020035407492411.
-همشهري (1/4/1384). طلاي سياه چالش هميشگي افغانستان:
www.did.ir/document/index. fa.asp ? cn = rp 00020044606342210
عضويت افغانستان در سارك:-
www.bbc.co.uk/persian/Afghanistan/story/2007/04/070405-k-ram-af-saarc.shtml
-Johnson,Thomas(2006). "the prospects for post-conflict fghanistan".Strategic lnsights .volume 7 . 1ssue2.
-Keohan,Robert(1989).International Institutions and State Power:Essay in International Relations Theory,Boulder,Colo:Westview Press.
-Nye,Jozef(1999).the Changing Nature of American Foreign Policy.New York.Basic Books.